بركات حضور شهيد محلاتي در سپاه


 






 

گفتگو با شهاب الدين رحماني، مسؤول دفتر شهيد محلاتي
درآمد
 

شهاب الدين رحماني ،از نيروهاي قديمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ، در دوره اي ،مسؤول دفتر شهيد محلاتي (كه امروز با عنوان "دفتر نمايندگي ولي فقيه" فعاليت مي كند) ، بوده است . هر چند كه رحماني ، پس از مدتي ،جاي خود را به كسان ديگري داده و به جبهه شتافته است ، اما به سبب حفظ ارتباط و همكاري اش با آيت الله محلاتي تا زمان شهادت آن بزرگوار ، امروز ، كوله باري از گفته ها و ناگفته ها در سينه دارد؛از جمله نوع رابطه آن شهيد با پير و مرادش حضرت امام خميني(ره) كه رحماني ، دراين مصاحبه ، به خوبي به اين رابطه پرداخته است . اين گفت و گو را بخوانيد:

از نخستين برخوردهاي تان با آيت الله شهيد محلاتي بگوييد.
 

من از جمله افرادي هستم كه توفيق يافتم از اسفند 1357 در خدمت سپاه و انقلاب باشم و درخلال مأموريت هايي كه داشتيم ، با ورود شهيد محلاتي به اين نهاد بزرگ انقلاب و نظام ، اين توفيق را به من دادند كه به عنوان مسؤول دفتر ايشان در سپاه انجام وظيفه كنم.

قبل ازآن با شهيد آشنايي نداشتيد؟
 

متأسفانه نه ،ولي همان مدت كوتاهي كه ايشان به عنوان نماينده حضرت امام در سپاه تشريف داشتند و ما توفيق مسؤوليت دفتر را داشتيم ،واقعاً خصوصيات بسيار ارزنده اي را دارا بودند ، هم از نظر فعاليت و هم از نظر اخلاق و تواضعي كه ايشان داشتند ،به خصوص آن زمينه هاي مبارزاتي شان درسال هاي پيش از انقلاب كه معروف بود رژيم طاغوت هفده بار ايشان را زنداني كرده و از اين لحاظ ، شهيد محلاتي در ميان مبارزين خيلي سرآمد بودند . از نظر خصوصيات فردي ايشان بسيار مطيع امام بود و هفته اي دو بار خدمت حضرت امام (ره) مي رفت كه گزارش سپاه را به معظم له ارائه دهد .در اين زمينه هم خاطرات بسيار شيريني نقل مي كرد و هم اين كه بركات ناشي از اطاعت محضي كه ايشان نسبت به حضرت امام داشت ، در خيلي از امور نمودار بود.
من خاطره اي شنيدم از شهيد به اين صورت كه يك بار خواب حضرت امام را ديده بودند .ظاهراً آن موقع آقاي محلاتي كه گاه گداري سيگار مي كشيده اند، در خواب احساس كرده بودند كه امام از بوي سيگار ايشان حالت ناخوشايندي پيدا كرده اند. فردا صبح كه آقاي محلاتي از خواب بيدار مي شود ، به خوابي كه ديده ، آن چنان ترتيب اثر مي دهد كه نتيجه اش اين مي شود كه سيگار را يك دفعه كنار مي گذارد ؛ يعني اين قدر وابسته و اطاعت پذير نسبت به حضرت امام (ره) بوده كه حتي در خواب نيز حالتي را در آن رهبر عظيم الشان درك مي كرده است .

يعني به تمام معني شهيد محلاتي ذوب در ولايت بوده اند.
 

بله و دراين خصوص قضيه ديگري نبود كه بعداً متوجه آن شديم آن اين كه ما چون اطلاع نداشتيم كه حكمت اين قضيه چه بوده ،فكر مي كرديم ارتباطي را كه شهيد محلاتي با بني صدر دارد ، ممكن است با تعلق خاطر هم آميخته باشد. بعدها متوجه شديم ايشان از طرف حضرت امام مأمور بوده كه كنار دست بني صدر قرار بگيرد تا در هر موقعيتي كه پيش مي آيد، هم بتواند اورا كنترل كند و هم بتواند اطلاعاتي را به همان مقداري كه مي شود از حركات و رفتار بني صدر كسب كند. در نهايت نيز وقتي متوجه اصل قضايا شديم ، بسيار تأسف خورديم كه شايد در بعضي مواقع ، كلام يا برخوردمان اين گونه بوده كه ايشان اين گونه تلقي بكند كه ما از اين رابطه گله مند هستيم.

و ايشان چون مطيع محض ولايت بود ، تمام بدنامي هاي را كه ممكن بود اين آدم برايش به وجود بياورد‌،به جان خريد و حتي شايعه هايي هم دراطراف آقاي محلاتي به وجود آمد.
 

شايد دربين ياران و مريدان حضرت امام (ره) كمتر كسي بوده باشد كه بتواند تا اين حد پاكباخته در خدمت معظم له عمل كند ،‌چه داخل سپاه و چه بيرون سپاه. مواردي زياد مؤيد اين مسأله بود . من خودم يادم است يك روز در همان اوايل جنگ ، شايد دي ماه 1359،كه من در جبهه بودم، البته از خود ايشان اجازه گرفته بوديم كه به جبهه برويم،بعد كه ايشان به پشت جبهه آمده بودند ،همان موقعي كه امام فرموده بودند در روزهاي عاشورا و تاسوعاي 1359 ، مراسم فقط ،شامل عزاداري باشد ، در حالي كه دركنار جايگاهي كه بني صدر در ميدان آزادي داشت هم فدائيان ، هم منافقين خلق و هم ديگراني كه هم خط با اين ها بودند، دست وسوت زده بودند كه خيلي باعث ناراحتي حزب الله و امام شده بود. يكي از نزديكان ، وقتي شهيد محلاتي را ديده بوديم، چنين گله اي كرده بود كه آقا ، شما چرا با بني صدر همراهي مي كنيد ، كسي كه تاسوعا و عاشورا جلوي او دست مي زنند؟ ايشان نيز بالطبع ، چيزي بروز نمي داد كه از طرف امام تكليف شده كه اين مأموريت را بپذيرد و به سرانجام برساند. چندين بار مواردي از اين گونه پيش آمده بود كه شايد دلگيري پيش آمده بود ، ولي بروز نمي داد. يك مورد را بعد از اين كه غائله بني صدر خوابيد ايشان به من فقط اشاره اي كرد و گذشت . دو سه سال از آن ماجرا گذشته بود ، شايد سال 1364 بود ، كه ايشان فرمود گاهي شايد از بنده هم دلخوري داشته است و من از آن بزرگوار عذرخواهي كردم كه ما اصل مسأله را نمي دانسته ايم . يعني تا پيش ازآن ،اگر در چهره يا كلام مان سؤالي يا حركتي بوده كه حمل بر اين مي شده كه مثلاً ما شبهه و سؤالي داريم ، ايشان با آن فرمايش هم از ما دل جويي كرد ، هم گله كرد. خدا ان شاءالله روحش را شاد كند.

شما كلاً چند سال مسؤول دفتر شهيد محلاتي بوديد؟
 

بديهي است فعاليت من در دفتر نمايندگي حضرت امام(ره) در سپاه كه همان دفتر نمايندگي ولي فقيه امروزي است ، از سال 1357 شروع نشد . اولين نماينده حضرت امام در سپاه ، مرحوم لاهوتي بود و من در زمان آقاي لاهوتي نبودم.بعدكه آقاي لاهوتي فوت كرد ، مقام معظم رهبري در سپاه تشريف داشتند ، هم به عنوان نماينده امام و هم در مقام سرپرستي سپاه و نمايندگي امام در شوراي عالي دفاع ، من آن موقع چندين ماه به عنوان مسؤول دفتر در خدمت حضرت آيت الله خامنه اي بودم ، تا موقعي كه ايشان از سپاه تشريف بردند ، آقاي محلاتي در سپاه نماينده شدند و به نوعي سومين نماينده امام در سپاه كه من هفت ، هشت ماهي در خدمت شهيد محلاتي بودم و بعد ، همان طور كه گفتم ، با اجازه خود ايشان به جبهه رفتم . وقتي كه برگشتيم ، شكل كار ما در دفتر نمايندگي در بخشي به عنوان نظارت فعال بوديم و گاهي به شهرستان ها مي رفتيم.
در اين زمان ، سردار محمودزاده ، رئيس دفتر شهيد محلاتي بودند.
بعد هم آقاي طاهري خرم آبادي ، به مجموعه نمايندگي اضافه شدند و در كنار شهيد محلاتي انجام وظيفه مي كردند.

شما سال ها با آيت الله محلاتي همكار بوده ايد ، از اخلاق شهيد درمحيط كار بگوييد.
 

ايشان خيلي منظم و با بچه ها نيز خيلي صميمي بود. هر دو ، سه هفته يك بار جلساتي برگزار مي شد كه تمام افراد دفتر، از بالا به پايين ، جمع مي شدند و ايشان با آن ها ، در عين اين كه رابطه كاري و تشكيلاتي روزمره داشت ، دو، سه هفته يك بار مستقيماً رو به رو مي شد . به اين شكل كه همه در مجموعه اتاق جمع مي شدند و ايشان از آن ها نظر مي خواست . درباره هر مطلبي يا آن ها سؤال مي كردندو نظر مي خواستند يا ايشان نظر خود را مي پرسيد يا اگر سؤالي بود ايشان پاسخ هاي افراد را مي گرفت . اين يكي از خصايص بسيار برجسته ايشان بود ، از نظر مديريتي ، كه در عين حفظ تشكيلات سلسله مراتبي ، ارتباط مستقيم هم با افراد دفتر داشت. مسأله ديگراين كه شهيد بزرگوار محلاتي ، نماز جماعت ظهر و عصر را هم در ستاد ، اقامه مي كرد و بعد از نماز ،هركس از ستاد، چه بسا از بيرون و شهرستان مي آمد و فقط مي خواست با نماينده حضرت امام مواجه بشود و سؤال يا حرفي داشته باشد ، ايشان با مناعت طبع مي نشست ،صحبت مي كرد و جواب مي داد. واقعاً اين يكي از بركات ايشان در آن مقطع زماني بود .

يعني مي خواهيد بگوييد نماز جماعت ، با همه بركات ديگري كه دارد ، باعث نزديكي و مؤانست بيشتر و نيز پيشبرد كارها و امور و از همه مهم تر موجب سهولت دستيابي به نماينده حضرت امام در سپاه شده بود.
 

البته ،چه بسا به اين علت كه گستردگي سپاه به شدت الآن نبود، به مرور ، اين تقطيع در ارتباطات بيشتر شد ، ولي خصيصه فردي ايشان آن چنان بود كه همه را در همه شرايط مي پذيرفت تا به درد دل و صحبت شان برسد و به اين كارها هم رسيدگي كند.
شهيد محلاتي اشاره مي كردند كه امام يك بار فرموده بودند كه نظر شخصي شان اين است كه كسي در حد رهبري جامعه اسلامي ،نبايد در كار اجرائيات بيفتد و مثالش را هم به آيت الله كاشاني اشاره كردند كه امام نظرشان اين نبوده كه آيت الله كاشاني رئيس مجلس شود. بالاخره افت و خيز و اختلاف نظر و جرح و تعديلي كه در امور اجرايي هست، ممكن است مشكلاتي را پيش بياورد كه فرد والا را از حال نظارتي و اشراف و رهبري خارج كند. كما اين كه آقاي كاشاني سرانجام به ورطه مسائلي افتادكه مصدق بتواند مداخله كند و به نهضت ضربه بزند و ايشان به عنوان يك طرف در مقابل او قرار بگيرد و نه به عنوان يك رهبر. اين خاطره اي بود از شهيد محلاتي كه اشاره مي كردند نظر امام اين بوده كه كسي در حد رهبري و به خصوص آقاي كاشاني حقش بوده كه حالت نظارتي را حفظ مي كردند و نه كه اجرايي كار را.

اين مصاحبه را با ذكر خبري از حضرت امام شروع كرديم و آن نكته جالب. مي خواهم ببينم شهيد محلاتي جداي از اين حرف ها رابطه شان با حضرت امام چطور بود و به ويژه در مورد سپاه ، چگونه نظرات حضرت امام را اجرا مي كردند. همچنين از ارتباطي كه شهيدبا حضرت امام داشتند و شما در دفتر ايشان شاهد آن بوديد ، بفرماييد.
 

آن زمان ،چون سپاه در ابتداي تشكيل و رشد خود بود و دو وجه داشت: يكي از نظر كميت كه بسيار محدودتر از امروز بود ، يكي از نظرتشكيلاتي كه به شكل كلاسيكي كه الآن هست،نبود.

در واقع ،نهادي نوپا و مردمي بود و تازه داشت شكل مي گرفت ،هنوز هم مردمي هست ، منتها آن زمان به اصطلاح خيلي "هيأتي" بود.
 

بله ، لفظ هيأتي هر چند محاوره اي است ، ولي گوياي آن سمت و سوي جاري درآن دوره است.

آدم هايي كه به سپاه مي رفتند گاه سواد پنج و شش ابتدايي و گاه ديپلم آن زمان را داشتند كه البته آن زمان خيلي بود ، ولي كلاًسپاه دربردارنده آدم هاي مذهبي و تيپ حزب اللهي بود،و اينان ،آدم هاي خيلي ساده اي بودند ، يعني نه تجربه اي داشتند و نه به آن صورت سوادي ، فقط تعهد داشتند و بسيار پرشور بودند.
 

مهم ترينش دلستگي شان به امام و انقلاب بود ، ديگر اخلاصي بود كه به مسائل ديني داشتند، يعني تجلي ارزش هاي ديني را در حضرت امام مي ديدند و به تبع آن در نمايندگي امام.
آن وقت بود كه هر فرمايش شهيد محلاتي در جمع بچه هاي سپاه، بر طبق حكم ها و دستورهايي كه از امام مي گرفت ، اولاً صد در صد مورد باور همه قلب ها بود و ثانياً همه صد درصد به آن عمل مي كردند . حالا ممكن بود يك يا دو نفر در ده هزار نفر خلاف كنند ، ولي به صورت قاطع ، بقيه درست عمل مي كردند . مثلاً در خلال جنگ، شهيد محلاتي چند بار از قول امام به اين مطلب اشاره كردند كه كلاً گوش كردن به راديوهاي بيگانه ممنوع است . آن موقع در جبهه راديو بود ، جبهه در لب مرز هم بود و خيلي راحت مي شد به راديو عراق گوش كرد ، ولي خيلي به ندرت ، كساني خلاف مي كردند. همين قدر كه ايشان از قول امام گفته بودند كه معظم له راضي نيستند اين طور بشود ، بچه ها اطاعت مي كردند.
از نظر ارتباط كاري ، در جلساتي كه با فرماندهان و قسمت هاي مختلف سپاه كه شامل ستاد مركزي و فرماندهان و معاونت هاست برگزار مي شد، به نمايندگي از سوي حضرت امام(ره) ،اگر معظم له مطلب خاصي مي فرمودند،آن را در حضور همه بازگو مي كرد، اگر نه در نظرخواهي هايي كه فرماندهان مي كردند ،ايشان هم نظر خود را بيان مي كردند . نظر خواهي هايي بود درمورد عملكردي كه سپاه بايد داشته باشد ،زيرا نظر نمايندگي و طبق نظر خود امام. هر دو هفته يك بار هم خدمت امام گزارش كلي سپاه را مي دادند كه مشتمل بر مسائل داخلي و سپاه و اخبار بود.البته داخل پرانتز بايد بگويم كساني بودند كه به آقاي محلاتي كه جفا مي كردند . مسائل سطح بالا هم مطرح بود ، افرادي كه من معذورم از آن ها اسم ببرم. مثلاً فرض كنيد جفا به اين صورت كه چون آدمي خيلي سالم ، صميمي بدون شيله پيله و بدون تعينات و تشريفات بود ، اين ها فكر نمي كردند يك نماينده امامي است با جايگاهي بسيار رفيع و مثلاً اين تلقي و تعبير بسيار زشت را داشتند كه نظر آيت الله محلاتي را با يك ناهار مي شود عوض كرد. بعدها اگر اين مسائل در تاريخ بيايد ، همه چيز مشخص خواهد شد.

ريشه آن مسائل چه چيزهايي بود؟
 

يك مقداري آن هايي كه در سپاه بودند ، چه در اجرا و چه در بدنه ، فکر مي كردند كه ايشان آدم ساده اي است كه بايد با او كنار بيايند . با اين كه فكر مي كردند كه چون رودربايستي دارند ،هر وقت فرمان امام را مي آورند ،بايد صرفاً كج دار و مريز به آن عمل كرد؛نه به صرف اين كه ايشان آدمي است صاحب نظر . پيش خودشان فكر مي كردند كه هر جا نظر امام در ميان باشد ، بايد آن را ابلاغ كند. چندان قائل به اين نبودند كه شهيد محلاتي نظر خودش هم در سطح سابقه و فكر و احوالش مطرح باشد . در حالي كه حداقلش اين بود كه اگر مي خواهند قبول نكنند با او استدلالاً برخورد كنند ،نه اين كه از اين طرف او را تأييد كنند ، ولي در عمل تكذيبش كنند.
در مورد مظلوميت ايشان من شما را به پيام امام رجوع مي دهم كه وقتي شهيد محلاتي با شهادت از دنيا رفتند،آن پيام چقدر گوياي اين مظلوميت است ؛ چه در بخش خارج از سپاه و چه در داخل آن . شكل شهادت ايشان را هم حتماً اطلاع داريد.شهيد محلاتي با مجموعه اي ازدوستاني كه هم نماينده مجلس بودند ،هم از جاهاي ديگر مي خواستند به اهواز تشريف ببرند. درست آن موقعي بود كه منافقين خبرها را به دشمن مي دادند. موقعي كه اطلاع پيدا كرده بودند .اين ها درراه اهواز هستند،سه جنگنده از عراق به حوالي اهواز آمده و گفته بودند شما بايد بياييد به عراق .چند دقيقه اي فرصت داده بودند كه يا بياييد به عراق برويم ـ كه آن وقت خيلي قابل سوء استفاده بود كه ازتعدادي نماينده امام ،بهره برداري سوء بكنند ـ ديگر اين كه اگر با ما نياييد ، هواپيماي شما را مي زنيم .درنظر خواهي اي كه خلبان گرفته بود ،گفته بوده بهترين راه اين است كه ازمسافران كه خودشان صاحب نظر و نيز شخصيت هاي مملكتي هستند بپرسيم يا شايد هم از تهران ، يعني گفته بوده از تهران بپرسيد كه ما در چنين موقعيتي هستيم ،چه كنيم ؟ در تهران از بزرگاني كه سراغ گرفته بودند ،گفته بودند شما از خود سرنشين ها بپرسيد ،هرچه نظر خود آن هاست ،به همان عمل كنيد.بعد از اين كه بين تهران و خلبان تبادل نظر مي شود ،آن بنده خدا پرسيده بوده كه در يكي ، دو دقيقه نظر خودتان را بگوييد.سرانجام مجموعه اي كه در آن هواپيما بوده اند ،به اين جمع بندي مي رسند كه ما به هيچ وجه زير باراين ذلت نمي رويم يا شهيد مي شويم يا به هرشكلي كه شد ، از چنگ آن ها در مي رويم و حتي اگر احتمال فرارمان كم باشد نيز خود را تسليم دشمن نمي كنيم. اتفاقات بعدي را هم همه مي دانند كه لاشه هواپيماي ما در اثرعمل ددمنشانه دشمن روي زمين افتاد ؛با بدن هاي متلاشي و توصيف هاي آن چناني .من متأسفانه در آن دوره اي كه ايشان و يارانش شهيد شدند ، در جبهه بودم و بعد ازيكي ،دو روز برگشتم . اگر اشتباه نكنم آن حادثه بر سر مسأله فاو بود كه رخ داد ، با آن پيروزي هاي درخشاني كه پيش آمده بود ،براي مقابله با آن درخشش ، منافقين مي خواستند خودشيريني كنند و بازي را به نفع صدام طوري تحت تأثير قرار بدهند كه اين ضايعه پيش آمد اما اين كيفيت شهادت ،براي آن بزرگوار ، بعد از آن همه زحماتي كه در دوره ي طاغوت كشيد و بعد هم در خدمت اسلام و انقلاب بود ،برگ هاي زريني شد براي پرونده زندگي ايشان در دنيا ،برزخ و آخرت . ما هميشه با دوستان اين گونه شوخي مي كنيم كه بعد ازاين همه سال كه توفيق شهادت پيدانكرده ايم،اگرتا آخر عمر اين توفيق حاصل نشود ،بايد برويم دست به دامان شهيد محلاتي بشويم ،برويم خدمت ايشان وسراغ اين شهيد عزيز را بگيريم.

هيچ وقت به جبهه هايي كه شهيد تشريف مي بردند، با ايشان بوده ايد؟
 

نه متأسفانه .

چه چيزهايي از جبهه رفتن هاي شان به گوش شما مي رسيد،به هرحال شما در طول سال هاي دفاع مقدس در جبهه حضور داشتيد.
 

البته مجموعه حضورم كمتربود،من اين هشت سال جنگ را در دفتر نمايندگي بودم . حدود هفت ،هشت ، ده ماه آن را در خدمت شهيد محلاتي بودم ، فرض كنيد ما قسمتي را مأمور شده بوديم در ستاد بسيج . يك قسمت هاي ديگر را هم خارج از سپاه بوديم . ايشان كه شهيد شد در دوره آقاي طاهري ، دوره آقاي فاكر ،بعد هم دوره آقاي محمدي عراقي در دفتر نمايندگي بودم.بعد هم كه نقل و انتقالات ديگري شد .مدتي كه در جنگ بوديم ، گاهي توفيق مي شد به جبهه برويم، ولي نه اين كه به عنوان يك سپاهي توفيق به جبهه برويم ،ولي نه اين كه به عنوان يك سپاهي توفيق جبهه رفتن را داشته باشيم ، ولي هيچ وقت اين توفيق با ما يارنبود كه همراه شهيد محلاتي باشيم.
يكي از خاطرات تلخي كه دارم اين است كه وقتي سپاه در سال 1358 در آذربايجان تشكيل شد ،افرادي از گروه امت هم درسپاه عضو بودند .وقتي مي خواستند اين عده را كنار بگذارند ،‌آن ها كنار نمي رفتند ،حتي شهيد محلاتي هم رفت به آن جا . اين واقعه يكي از نمونه هاي مظلوميت شهيد محلاتي است . درآن جلسه ، عليه حاج آقا شعار داده و به ايشان توهين كرده بودند. متأسفانه آن ها نه حرمت آقاي محلاتي را حفظ كرده بودند و نه اين موضوع را كه ايشان سپاهي و نماينده حضرت امام هستند. اين گونه رفتارهاي بد بود كه گاهي به مظلوميت شهيد دامن مي زد .
يكي از لطافت هاي ايشان اين بود كه صبح ها كه مي آمدند ،حالتي بود كه در اتاق شان هميشه باز بود كه به خصوص بچه هاي دفتر به راحتي مي توانستند با ايشان رفت و آمد و معاشرت داشته باشند.خاطره برخورد لطافت آميزي كه شهيد در دفترشان داشتند ، اين بود كه منزل ايشان داخل سازمان نيروي هوايي بود. شهيد ، گاهي با خود گل هاي سفيد درشتي به دفتر نمايندگي حضرت امام مي آورد. در عين مصيبت هايي كه در زندان ديده بود ،انسان خيلي لطيفي بود. ايشان بچه معلولي داشت ، با آن مشكلات و سابقه زندان و تمام اين ها ، ولي هميشه روحيه شاد ،خوب و گيرايي داشت . طوري نبود كه انسان خيال كند انسان گرفته اي است كه مغموم شده يا لطمه ديده است .

در كل هشت سال دفاع مقدس ، شهيد محلاتي حدود پنج سال و نيم درحيات دنيوي بودند و در جبهه و پشت جبهه فعاليت مي كردند .آيا دراين مدت ،از رفت و آمدها و فعاليت هاي ايشان به جبهه ، از طريق دوستان ، چه قبل و چه بعد از شهادت شان ، چيزي به گوش ما مي رسيد؟
 

موارد كلي اين بودكه چون شهيد محلاتي نماينده امام بود ،طبعاً اثرشگفت انگيزي در برادران حاضر در جبهه داشت ، به خاطر اين كه همواره رزمندگان مي گفتند يك اشل كوچك تري از خود امام ، دارد به جبهه مي آيد . صحبت كردن يا حضور و اخلاق شان نيز يادآور حضرت امام بود . واقعاً در آن مقطعي از جنگ كه ايشان در قيد حيات بود، حضورش بسيار مؤثر بود. فردي بود كه هم در خلال آن سال ها شايد شناخته نشده بودو هم مظلوميت شامل حالش مي شد .اما بسياري را مي ديديم كه رابطه قلبي با ايشان داشتند،يعني نه با شهيد رابطه كاري داشتند ونه حتي پيش مي آمد كه با ايشان صحبتي بكنند،فقط شايد در جايي صحبتي از ايشان مي شنيدند كما اين كه نمونه هاي مشخصش را خود ما در ستاد مي ديديم كه افرادي از شهرستان ها مي آمدند و با آقاي محلاتي مواجه مي شدند و وقتي مي خواستند بروند ،درهمان جا يك ديدار ، چقدر از شهيد تأثير مثبت گرفته بودند . وجود ايشان سراپا حسن بود و حرف و كلام و حالاتش درافراد ،اثرمثبت داشت . در نتيجه من كلاً اين احساس را دارم كه شهيد محلاتي نماينده بسيار موفق حضرت امام در سپاه بود .حال اين كه آن قسمت هاي تشكيلاتي ،چقدر حرف ايشان را خواندند ، نخواندند ، پشت گوش انداختند ، نمي خواهم به اين بخش بپردازم ، ولي در اين بين مظلوميتش امري بارز است . من يك بار ديگر خدمت شما اشاره مي كنم ،آن پيامي كه امام دادند و در صحيفه نور هم موجود است ،خودش گوياي خيلي چيزهاست...
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 56